خب ساعت 6 ونیم (30 :18 ) دیگه خدافظی کردم. جاتون خالی ، براتون دعا کردم. البته یه بار دیگه هم اومدم بیرون یه چیزی خوردم و برگشتم حرم، چی خوردم؟! چکار دارید بابا!! یه چیزی خوردم دیگه. دارم میرم از مغازه آستان قدس چن تا سوغاتی ناقابل بخرم.هر وقت بخوام چیزی بخرم فقط از همین مغازه ها میخرم، مغازه های ورودی باب الجواد (علیه السلام) . خب اینم از این. سلام آخرم دادم. پیک موتوری 3000 تومن تا راه آهن ، بریم. نیم ساعت قبل از حرکت رسیدم. شاید افت کلاس داشته باشه ولی حقیقتا تا حالا همچین قطاری سوار نشدم!! تلویزیون وچای آماده و... کوپه 4 نفره ست. یه خونواده باحال اینجان. پدر خونواده خیلی بام گرم گرفت ، کلی حرف زدیم، داره برام ساندویج درست میکنه، نون سنگک و پنیر و خیار و گوجه. به به. یه دخترم دارن ، تقریبا 6 سالشه، اسمش مهدیه س. 2 تا ساندویج خوردم. این دیگه کیه؟ رئیس قطاره. میگه باید جامو با یه خانم عوض کنم. برم سالن کناری. چشم. بریم، وای که چقد اون خانم راحت شد، انگار کلی عذاب کشیده بود. با استقبال گرم مردای کوپه جدید مواجه شدم. اینجام 3 تا آدم خیلی باحال. یه گروه از سازمان تامین اجتماعی تهران که یه سفر یه روزه اومدن مشهد. 23 نفرن . 5 تا کوپه 4تایی و یه کوپه هم 3 نفره باضافه من.داریم فیلم دزد وپلیس میبینیم. یکی از اینا خیلی شوخه، داره جک میگه با کلی عذرخواهی، آخه فکرمیکنه من از اون طلبه های خوب و با ادبم که از این جور جکا بدم میاد ولی کم کم فهمید که بدتر از خودشونم! اووووه این دیگه چیه؟ به به ، همه شون جوجه کباب سفارش دادن. مسئول سالن داره میاره." آقا بفرما یه لقمه بزن،" "نه من ساندویج خوردم سیرم" بالاخره انقدر اصرار کرد که یه سیخ جوجه خوردم!!! اینم از تکمیلیه شام امشب!!
دیگه کم کم باید بخوابیم. من تخت پایین میخوابم.شب بخیر...
" آقا نمازه، بیدار شید"، از کوپه ما فقط 2 نفر برا نماز پیاده شد، متاسفانه ، مثل موقع رفتن. امام رضا بدون نماز؟؟!!!... هوا سرده ولی حال میده، البته یه کم استرس هست چون آدم میترسه از قطار جا بمونه ولی همه حالش به همینه.
برگشتم توی قطار بخوابم، چند ساعت دیگه میرسیم.
ساعت نزدیک 7. نزدیک تهرانیم ، وسایلمو جمع کردم.مسئول سالن برا همهم کیک و آبمیوه آورد. اینم از صبحانه. نه، نمیخورم، میبرم برا خواهرم. شاید خوشحال بشه. ورامین، شهریار و... رسیدیم. از اینجا هم باید مستقیم برم ترمینال جنوب وسوار اتوبوس بشم بسمت آران وبیدگل. عجب سفر خوبی بود فقط حیف که همسفر نداشتم،
دیگه توی اتوبوس نمیتونم بنویسم، آخه خیلی خسته م. پس خدا حافظ
پایان
کلمات کلیدی :