روزی جوان دانشجویی که برای مشورت درمورد کار فرهنگی در دانشگاه آمده بود، گفت میخواهم در دانشگاهمان کار فرهنگی کنم. چکار کنم بهتر است؟
از او پرسیدم : بلد هستی رخت و لباس بشویی؟
گفت : بله، رخت و لباس که بلدم بشویم. اما این چه ربطی به کار فرهنگی دارد؟ من میخواهم کار فرهنگی کنم.
گفتم : حاضری لباس های هم اتاقی خودت در خوابگاه را بشویی؟
گفت : نه ، کار سختی است. بعد به شوخی گفت : اینجا که جبهه نیست تا ما از اینجور ایثارگری ها کنیم.
گفتم : جبهه نیست ولی هم اتاقی تو که آدم هست. تو برای آدم بودن او چقدر ارزش قائلی؟
گفت : ممکن است بچه خوبی نباشد.
گفتم : اتفاقا چون ممکن است بچه خوبی نباشد، دارم این سوال را میکنم. آیا قیمت آدم بودنش برایت انقدر هست که اگر یک وقت پیش آمد بتوانی با طیب خاطر و لذت لباس هایش را بشویی؟ و بگویی دارم لباس یک انسان را میشویم؟
صادقانه گفت : نه ، من اینجوری نیستم.
صمیمانه گفتم : اگر یک انسان انقدر نزد تو اهمیت ندارد چرا میخواهی برای هدایتش کار فرهنگی بکنی؟ به تو چه ربطی دارد که نگران بهشت و جهنم مردم باشی؟ تو که آدم ها را دوست نداری، چکار به سرنوشتشان داری؟
البته موضوع شستن لباس دیگران صرفا یک شیوه برآورد است. نه اینکه واقعا شستن لباس دیگران یک شاخص قطعی باشد، به هر حال انسان باید نگاه کند و ببیند چقدر برای دیگران ارزش قائل است...
کتاب انتظار عامیانه، عالمانه،عارفانه-علیرضا پناهیان
ما همتون رو دوست داریم
از امشب پخش مستندهای جشنواره فیلم عمار شروع شد
راس ساعت 7 وربع ، کانون شهید بنی طباء
فرداشب منتظرتون هستیم
کلمات کلیدی : فرهنگی