88/10/3:: 2:32 عصر
نوشته شده توسط : محمدجواد خدمتی نژاد در ساعت :
این اسماعیل حسین (ع) است که بیدرنگ به میدان میرود
خبرگزاری فارس: این اسماعیل حسین (ع) است که به میدان میرود. اجازه داد که برود اما همین که علیاکبر(ع) به طرف میدان راه افتاد؛ امام حسین نگاهی از روی نومیدی، به قد و قامت علیاکبر انداخت. گفت: خدایا خودت شاهد باش؛ جوانی را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیهتر به پیغمبر بود.
بازخوانی بیانات رهبری درباره محرم و عاشورا
این اسماعیل حسین (ع) است که بیدرنگ به میدان میرود
خبرگزاری فارس: این اسماعیل حسین (ع) است که به میدان میرود. اجازه داد که برود اما همین که علیاکبر(ع) به طرف میدان راه افتاد؛ امام حسین نگاهی از روی نومیدی، به قد و قامت علیاکبر انداخت. گفت: خدایا خودت شاهد باش؛ جوانی را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیهتر به پیغمبر بود.
به گزارش خبرگزاری فارس، رهبر معظم انقلاب در خطبههای نماز جمعه در سال 74 که مصادف با عاشورای حسینی سال 1416بود، در خصوص نحوه شهادت حضرت علیاکبر(ع)، میفرمایند: «...این روزها، روزهای روضه و گریه است؛ شما هم همهجا میشنوید. بنده برای اینکه خودم را مختصری در این میهمانی عظیم حسینی وارد کرده باشم، این چند کلمه را عرض میکنم و چون این ملت ما خیلی جوان در راه خدا داده است - شاید در بین این جمعیت، هزاران نفر هستند که جوانانشان را از دست دادهاند - فکر کردم که چند کلمه از جوانان امام حسین عرض کنم. ما به همه میگوییم که از روی متن، روضه بخوانید؛ حالا بنده میخواهم متن کتاب «لهوف» ابنطاووس را برایتان بخوانم، تا ببینیم روضه متنی چگونه است. بعضی میگویند آدم نمیشود همان را که در کتاب نوشته است، بخواند؛ باید بپرورانیم - بسازیم - خوب؛ گاهی آن هم اشکالی ندارد؛ اما ما حالا از روی کتاب، چند کلمهای میخوانیم.
علیبنطاووس، از علمای بزرگ شیعه در قرن ششم هجری است؛ خانواده او همه اهل علم و دینند. همه آنها یا خیلی از آنها خوبند؛ بخصوص این دو برادر - علیبنموسیبنجعفربنطاووس و احمدبنموسیبنجعفربنطاووس - این دو برادر از علمای بزرگ، مؤلّفین بزرگ و ثقات بزرگند. کتاب معروف «لهوف» از سیّد علیبنموسیبنجعفربنطاووس است. در تعبیرات منبریهای ما عین عبارات این کتاب - مثل روایت - خوانده میشود؛ از بس متقن و مهم است؛ من از روی این میخوانم.
میگوید: «فلمّا لم یبق معه سوی اهل بیته»؛ یعنی وقتی که همه اصحاب امام حسین به شهادت رسیدند و کسی غیر از خانواده او باقی نماند، «خرج علیبنالحسین علیهالسّلام»؛ علیاکبر از خیمهگاه خارج شد. «و کان من اصبح النّاس خلقاً»؛ علیاکبر یکی از زیباترین جوانان بود. «فاستأذن اباه فی القتال»؛ پیش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. «فاذن له»؛ هیچ مقاومتی نکرد و به او اجازه داد!
این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام به او بگوید نرو - بایست - این پاره تن و پاره جگر خود اوست! حال که میخواهد برود، باید امام حسین اجازه دهد. این انفاق امام حسین است؛ این اسماعیل حسین است که به میدان میرود. «فاذن له»؛ اجازه داد که برود. اما همین که علیاکبر به طرف میدان راه افتاد، «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ امام حسین نگاهی از روی نومیدی، به قد و قامت علیاکبر انداخت. «و ارخی علیهالسّلام عینه و بکی، ثمّ قال اللّهم اشهد»؛ گفت: خدایا خودت شاهد باش. «فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک»؛ جوانی را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیهتر به پیغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!
بهبه، چه جوانی! اخلاقش هم به پیغمبر، از همه شبیهتر است. قیافه و حرف زدنش هم به پیغمبر و به حرف زدن پیغمبر، از همه شبیهتر است. شما ببینید امام حسین(ع)، به چنین جوانی چقدر علاقهمند است! به این جوان، عشق میورزد؛ نه فقط به خاطر اینکه پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم چنان شباهتی به پیغمبر! آن هم حسینی که در بغل پیغمبر بزرگ شده است. به این پسر، خیلی علاقه دارد و رفتن این پسر به میدان جنگ، خیلی برایش سخت است؛ بالاخره رفت.
مرحوم ابنطاووس نقل میکند که این جوان به میدان جنگ رفت و شجاعانه جنگید. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدرجان! تشنگی دارد مرا میکشد؛ اگر آبی داری، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف میدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولی نخواهد کشید که به دست جدّت سیراب خواهی شد. «فرجع الی موقف نضال»؛ علیاکبر بهطرف میدان جنگ برگشت.
مؤلّف این کتاب، ابنطاووس است؛ آدم ثقهای است. اینطور نیست که برای گریهگرفتن و مثلاً گرم کردن مجلس بخواهد حرفی بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنی است. میگوید: «و قاتل اعظم القتال»؛ علیاکبر، بزرگترین جنگ را کرد؛ در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آن که مقداری جنگید، «فرماه منقذبن مرة العبدی لعنة الله»؛ یکی از افراد دشمن، آن حضرت را با تیری هدف گرفت. «فصرعه»؛ پس او را از روی اسب به زمین انداخت.
«فنادا یا ابتاه علیک السّلام»؛ صدای جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّی یقرأک السّلام»؛ این جدّم پیغمبر است که به تو سلام میرساند. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ میگوید: فرزندم حسین! زود بیا، بر ما وارد شو - علیاکبر، همین یک کلمه را بر زبان جاری کرد - «ثم شهق شهقتاً فمات»؛ بعد آهی، یا فریادی کشید و جان از بدنش بیرون رفت.
«فجاء الحسین علیهالسّلام»؛ امام حسین (ع) تا صدای فرزند را شنید، به طرف میدان جنگ آمد؛ آنجایی که جوانش روی زمین افتاده است. «حتّی وقف علیه»؛ بالای سر جوان خود رسید. «و وضع خدّه علی خدّه»؛ صورتش را روی صورت علیاکبر گذاشت. «و قال قتل الله قوماً قتلوک ما اجرأهم علی الله»؛ حضرت، صورتش را روی صورت علیاکبر گذاشت و این کلمات را گفت: خداوند بکشد قومی را که تو را کشت ...
قال الرّاوی: «و خرجت زینب بنت علی علیهماالسّلام»؛ راوی میگوید: یک وقت دیدیم که زینب از خیمهها خارج شد. «فنادا یا حبیباه یابناخاه»؛ صدایش بلند شد: «ای عزیز من؛ ای برادرزاده من!». «و جائت فأکبّت علیه»؛ آمد و خودش را روی پیکر بیجان علیاکبر انداخت. «فجاءالحسین علیهالسّلام فأخذها و ردها الی النّساء»؛ امام حسین علیهالسلام آمد، بازوی خواهرش را گرفت، او را از روی جسد علیاکبر بلند کرد و پیش زنها فرستاد.
«ثمّ جعل اهل بیته صلواتاللهوسلامهعلیهم یخرج رجل منهم بعدالرجل»؛ دنباله این قضیه را نقل میکند که اگر بخواهیم این عبارات را بخوانیم، واقعاً دل انسان از شنیدن این کلمات، آب میشود!
من از این عبارت ابنطاووس، مطلبی به ذهنم رسید. این که میگوید: «فأکبّت علیه»، آنچه در این جمله ابنطاووس است- که حتماً از روایات و اخبار صحیحی نقل کرده- نمیگوید که امام حسین(ع) خودش را روی بدن علیاکبر(ع) انداخت؛ امام حسین(ع)، فقط صورتش را روی صورت جوانش گذاشت. اما آن که خودش را از روی بیتابی روی بدن علیاکبر(ع) انداخت، حضرت زینب کبری (س) است.
من در هیچ کتاب و هیچ مقتلی ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله بنیهاشم، وقتی که دو پسر خودش، دو علیاکبر خودش هم در کربلا شهید شدند- یکی «عون» و یکی «محمّد»- عکسالعملی نشان داده باشد؛ مثلاً فریادی کشیده باشد، گریه بلندی کرده باشد، یا خودش را روی بدن آنها انداخته باشد! به نظرم رسید این مادران شهدای زمان ما، حقیقتاً نسخه زینب(س) را عمل و پیاده میکنند! بنده ندیدم، یا کمتر مادری را دیدم - مادر یک شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید - که وقتی انسان او را میبیند، در او ضعف و عجز احساس کند!
مادران واقعاً شیر زنانی هستند که انسان میبیند زینب کبری (س) نسخه اصلی رفتار مادران شهدای ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهید شدند، حضرت زینب سلاماللهعلیها عکسالعملی نشان نداد؛ اما دو جای دیگر - غیر از مورد پسران خودش - دارد که خودش را روی جسد شهید انداخت؛ یکی همینجاست که بالای سر علیاکبر (ع) آمد و بیاختیار خودش را روی بدن علیاکبر(ع) انداخت، یکی هم عصر عاشوراست؛ آن وقتی که خودش را روی بدن برادرش حسین انداخت و صدایش بلند شد: «یا رسولالله! هذا حسینک ململ بدماء»؛ ای پیغمبر خدا، این حسین توست؛ این عزیز توست؛ این پاره تن توست! چه مصیبتهایی را تحمّل کردند! لاحول و لاقوة الّا بالله العلی العظیم.
قبل از خطبه دوم، چند دعا بکنم؛ با این چشمهای اشکبار، خدا را بخوانیم. ظهر جمعه است، انشاءالله خدای متعال، برکات و رحمتش را بر ما نازل کند.
پروردگارا! تو را به حسین و زینب علیهماالسّلام قسم میدهیم که ما را جزو دوستان و یاران و دنبالهروان آنان قرار بده.
پروردگارا! حیات و زندگی ما را زندگی حسینی و مرگ ما را مرگ حسینی قرار بده.
پروردگارا! امام بزرگوار ما را که به این راه هدایتمان کرد، با شهدای کربلا محشور کن. شهدای عزیز ما را با شهدای کربلا محشور کن.
پروردگارا! به کسانی که در راه خدا، در راه این انقلاب و در راه اسلام، از جان و عمر خود مایه گذاشتند؛ جانبازان عزیزمان، ایثارگران، آزادگان و کسانی که هنوز در دست دشمن در اسارتند - هر تعدادی که هستند - از خزانه غیبت، رحمت و فضل خود را نازل کن.
پروردگارا! رحمت خود را بر این امّت و ملت نازل کن؛ همه گرفتاریهای این ملت را به فضل و تدبیر و حکمت خود برطرف کن.
پروردگارا! این ملت بزرگ، این ملت حسینی و عاشورایی را بر همه دشمنان کوچک و بزرگش پیروز کن؛ دشمنان او را مأیوس و ناکام کن.
پروردگارا! اسلام را در میان ما روزبهروز زندهتر و شادابتر کن.
پروردگارا! اجر کسانی که برای این ملت و این کشور، زحمت میکشند و از هر لحاظ خدمتی میکنند- مخصوصاً مسئولین کشور که دلسوزانه خدمت میکنند - به بهترین و وافرترین وجهی عطا کن.
پروردگارا! گذشتگان ما را بیامرز؛ مرضای ما را شفا عنایت کن؛ پدر و مادر و ذویالحقوق و اساتید ما را مشمول رحمت و فضل خود قرار بده.
پروردگارا! همه کسانی که حاجتی دارند و از ما التماسِ دعا کردند و خواستند که مسئلت آنها را به درگاه خدای متعال بیاوریم، متضرّعانه از تو میخواهیم حاجاتشان را برآورده فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امّت اسلامی را در هرجای دنیا که هستند، سربلند کن؛ تکلیف حسینی را به آنها تعلیم بده؛ توفیق انجام این تکلیف را به آنها عنایت فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب امام زمان ما، ولیعصر ما اروحنافداه را از ما خشنود و راضی کن؛ ما را از یاران و موالیان آن بزرگوار قرار ده؛ توفیق و سعادت زیارت آن بزرگوار را به ما عنایت فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، آن خیری که از تو خواستیم و نخواستیم، به ما عنایت کن و از هر شرّی به تو پناه بردیم و پناه نبردیم، ما را از آن در امان بدار.»
علیبنطاووس، از علمای بزرگ شیعه در قرن ششم هجری است؛ خانواده او همه اهل علم و دینند. همه آنها یا خیلی از آنها خوبند؛ بخصوص این دو برادر - علیبنموسیبنجعفربنطاووس و احمدبنموسیبنجعفربنطاووس - این دو برادر از علمای بزرگ، مؤلّفین بزرگ و ثقات بزرگند. کتاب معروف «لهوف» از سیّد علیبنموسیبنجعفربنطاووس است. در تعبیرات منبریهای ما عین عبارات این کتاب - مثل روایت - خوانده میشود؛ از بس متقن و مهم است؛ من از روی این میخوانم.
میگوید: «فلمّا لم یبق معه سوی اهل بیته»؛ یعنی وقتی که همه اصحاب امام حسین به شهادت رسیدند و کسی غیر از خانواده او باقی نماند، «خرج علیبنالحسین علیهالسّلام»؛ علیاکبر از خیمهگاه خارج شد. «و کان من اصبح النّاس خلقاً»؛ علیاکبر یکی از زیباترین جوانان بود. «فاستأذن اباه فی القتال»؛ پیش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. «فاذن له»؛ هیچ مقاومتی نکرد و به او اجازه داد!
این دیگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نیست که امام به او بگوید نرو - بایست - این پاره تن و پاره جگر خود اوست! حال که میخواهد برود، باید امام حسین اجازه دهد. این انفاق امام حسین است؛ این اسماعیل حسین است که به میدان میرود. «فاذن له»؛ اجازه داد که برود. اما همین که علیاکبر به طرف میدان راه افتاد، «ثمّ نظر الیه نظر یائس منه»؛ امام حسین نگاهی از روی نومیدی، به قد و قامت علیاکبر انداخت. «و ارخی علیهالسّلام عینه و بکی، ثمّ قال اللّهم اشهد»؛ گفت: خدایا خودت شاهد باش. «فقد برز الیهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک»؛ جوانی را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبیهتر به پیغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!
بهبه، چه جوانی! اخلاقش هم به پیغمبر، از همه شبیهتر است. قیافه و حرف زدنش هم به پیغمبر و به حرف زدن پیغمبر، از همه شبیهتر است. شما ببینید امام حسین(ع)، به چنین جوانی چقدر علاقهمند است! به این جوان، عشق میورزد؛ نه فقط به خاطر اینکه پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم چنان شباهتی به پیغمبر! آن هم حسینی که در بغل پیغمبر بزرگ شده است. به این پسر، خیلی علاقه دارد و رفتن این پسر به میدان جنگ، خیلی برایش سخت است؛ بالاخره رفت.
مرحوم ابنطاووس نقل میکند که این جوان به میدان جنگ رفت و شجاعانه جنگید. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدرجان! تشنگی دارد مرا میکشد؛ اگر آبی داری، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف میدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولی نخواهد کشید که به دست جدّت سیراب خواهی شد. «فرجع الی موقف نضال»؛ علیاکبر بهطرف میدان جنگ برگشت.
مؤلّف این کتاب، ابنطاووس است؛ آدم ثقهای است. اینطور نیست که برای گریهگرفتن و مثلاً گرم کردن مجلس بخواهد حرفی بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنی است. میگوید: «و قاتل اعظم القتال»؛ علیاکبر، بزرگترین جنگ را کرد؛ در نهایت شجاعت و شهامت جنگید. بعد از آن که مقداری جنگید، «فرماه منقذبن مرة العبدی لعنة الله»؛ یکی از افراد دشمن، آن حضرت را با تیری هدف گرفت. «فصرعه»؛ پس او را از روی اسب به زمین انداخت.
«فنادا یا ابتاه علیک السّلام»؛ صدای جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّی یقرأک السّلام»؛ این جدّم پیغمبر است که به تو سلام میرساند. «و یقول عجل القدوم علینا»؛ میگوید: فرزندم حسین! زود بیا، بر ما وارد شو - علیاکبر، همین یک کلمه را بر زبان جاری کرد - «ثم شهق شهقتاً فمات»؛ بعد آهی، یا فریادی کشید و جان از بدنش بیرون رفت.
«فجاء الحسین علیهالسّلام»؛ امام حسین (ع) تا صدای فرزند را شنید، به طرف میدان جنگ آمد؛ آنجایی که جوانش روی زمین افتاده است. «حتّی وقف علیه»؛ بالای سر جوان خود رسید. «و وضع خدّه علی خدّه»؛ صورتش را روی صورت علیاکبر گذاشت. «و قال قتل الله قوماً قتلوک ما اجرأهم علی الله»؛ حضرت، صورتش را روی صورت علیاکبر گذاشت و این کلمات را گفت: خداوند بکشد قومی را که تو را کشت ...
قال الرّاوی: «و خرجت زینب بنت علی علیهماالسّلام»؛ راوی میگوید: یک وقت دیدیم که زینب از خیمهها خارج شد. «فنادا یا حبیباه یابناخاه»؛ صدایش بلند شد: «ای عزیز من؛ ای برادرزاده من!». «و جائت فأکبّت علیه»؛ آمد و خودش را روی پیکر بیجان علیاکبر انداخت. «فجاءالحسین علیهالسّلام فأخذها و ردها الی النّساء»؛ امام حسین علیهالسلام آمد، بازوی خواهرش را گرفت، او را از روی جسد علیاکبر بلند کرد و پیش زنها فرستاد.
«ثمّ جعل اهل بیته صلواتاللهوسلامهعلیهم یخرج رجل منهم بعدالرجل»؛ دنباله این قضیه را نقل میکند که اگر بخواهیم این عبارات را بخوانیم، واقعاً دل انسان از شنیدن این کلمات، آب میشود!
من از این عبارت ابنطاووس، مطلبی به ذهنم رسید. این که میگوید: «فأکبّت علیه»، آنچه در این جمله ابنطاووس است- که حتماً از روایات و اخبار صحیحی نقل کرده- نمیگوید که امام حسین(ع) خودش را روی بدن علیاکبر(ع) انداخت؛ امام حسین(ع)، فقط صورتش را روی صورت جوانش گذاشت. اما آن که خودش را از روی بیتابی روی بدن علیاکبر(ع) انداخت، حضرت زینب کبری (س) است.
من در هیچ کتاب و هیچ مقتلی ندیدم که این زینب بزرگوار، این عمّه سادات، این عقیله بنیهاشم، وقتی که دو پسر خودش، دو علیاکبر خودش هم در کربلا شهید شدند- یکی «عون» و یکی «محمّد»- عکسالعملی نشان داده باشد؛ مثلاً فریادی کشیده باشد، گریه بلندی کرده باشد، یا خودش را روی بدن آنها انداخته باشد! به نظرم رسید این مادران شهدای زمان ما، حقیقتاً نسخه زینب(س) را عمل و پیاده میکنند! بنده ندیدم، یا کمتر مادری را دیدم - مادر یک شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید - که وقتی انسان او را میبیند، در او ضعف و عجز احساس کند!
مادران واقعاً شیر زنانی هستند که انسان میبیند زینب کبری (س) نسخه اصلی رفتار مادران شهدای ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهید شدند، حضرت زینب سلاماللهعلیها عکسالعملی نشان نداد؛ اما دو جای دیگر - غیر از مورد پسران خودش - دارد که خودش را روی جسد شهید انداخت؛ یکی همینجاست که بالای سر علیاکبر (ع) آمد و بیاختیار خودش را روی بدن علیاکبر(ع) انداخت، یکی هم عصر عاشوراست؛ آن وقتی که خودش را روی بدن برادرش حسین انداخت و صدایش بلند شد: «یا رسولالله! هذا حسینک ململ بدماء»؛ ای پیغمبر خدا، این حسین توست؛ این عزیز توست؛ این پاره تن توست! چه مصیبتهایی را تحمّل کردند! لاحول و لاقوة الّا بالله العلی العظیم.
قبل از خطبه دوم، چند دعا بکنم؛ با این چشمهای اشکبار، خدا را بخوانیم. ظهر جمعه است، انشاءالله خدای متعال، برکات و رحمتش را بر ما نازل کند.
پروردگارا! تو را به حسین و زینب علیهماالسّلام قسم میدهیم که ما را جزو دوستان و یاران و دنبالهروان آنان قرار بده.
پروردگارا! حیات و زندگی ما را زندگی حسینی و مرگ ما را مرگ حسینی قرار بده.
پروردگارا! امام بزرگوار ما را که به این راه هدایتمان کرد، با شهدای کربلا محشور کن. شهدای عزیز ما را با شهدای کربلا محشور کن.
پروردگارا! به کسانی که در راه خدا، در راه این انقلاب و در راه اسلام، از جان و عمر خود مایه گذاشتند؛ جانبازان عزیزمان، ایثارگران، آزادگان و کسانی که هنوز در دست دشمن در اسارتند - هر تعدادی که هستند - از خزانه غیبت، رحمت و فضل خود را نازل کن.
پروردگارا! رحمت خود را بر این امّت و ملت نازل کن؛ همه گرفتاریهای این ملت را به فضل و تدبیر و حکمت خود برطرف کن.
پروردگارا! این ملت بزرگ، این ملت حسینی و عاشورایی را بر همه دشمنان کوچک و بزرگش پیروز کن؛ دشمنان او را مأیوس و ناکام کن.
پروردگارا! اسلام را در میان ما روزبهروز زندهتر و شادابتر کن.
پروردگارا! اجر کسانی که برای این ملت و این کشور، زحمت میکشند و از هر لحاظ خدمتی میکنند- مخصوصاً مسئولین کشور که دلسوزانه خدمت میکنند - به بهترین و وافرترین وجهی عطا کن.
پروردگارا! گذشتگان ما را بیامرز؛ مرضای ما را شفا عنایت کن؛ پدر و مادر و ذویالحقوق و اساتید ما را مشمول رحمت و فضل خود قرار بده.
پروردگارا! همه کسانی که حاجتی دارند و از ما التماسِ دعا کردند و خواستند که مسئلت آنها را به درگاه خدای متعال بیاوریم، متضرّعانه از تو میخواهیم حاجاتشان را برآورده فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امّت اسلامی را در هرجای دنیا که هستند، سربلند کن؛ تکلیف حسینی را به آنها تعلیم بده؛ توفیق انجام این تکلیف را به آنها عنایت فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب امام زمان ما، ولیعصر ما اروحنافداه را از ما خشنود و راضی کن؛ ما را از یاران و موالیان آن بزرگوار قرار ده؛ توفیق و سعادت زیارت آن بزرگوار را به ما عنایت فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، آن خیری که از تو خواستیم و نخواستیم، به ما عنایت کن و از هر شرّی به تو پناه بردیم و پناه نبردیم، ما را از آن در امان بدار.»
کلمات کلیدی :