بسم الله
قسمت اوّل / تا مرز
بدون مقدّمه شروع کنم . ما 2 تا اتوبوس از قم حرکت کردیم که ترکیبی بود از بچه های سابق مدرسه ( متاهل و مجرد ) ، بچه های فعلی مدرسه ، یه عده از رفقای بچه ها و حدود 10 تا از بچه های پرند تهران که با یکی از مسئولای ما آشنا بودن ، من اسمشونو میذارم اخراجی ها . نمیشه توضیح بدم درموردشون ، خیلی جوونای جالبی بودن ، شما فکر کنید همون بروبچ اخراجی ها !! یکیشون وقتی داشتیم تو ماشین روضه میخوندیم ، برا سینه زنی لخت شد !! توی ماشین !! حرفای 18+ هم زیاد میزدن ! یه بار که پلیس راه توقف کردیم ، پلیس اومد توی ماشین تا کمربندهارو چک کنه ، یهو یکی از این اخراجی ها داد زد : " سلامتی بچه ها کمیته صلوات !! " ... " سلامتی سردار احمدی مقدم صلوات !! " ... " سلامتی سردار مؤمنی صلوات !! " همه صلوات فرستادیم و اون پلیس بنده خدا زد زیر خنده و از ماشین پیاده شد ، اصلا کمربند ها رو چک نکرد !!!
شب حدود ساعت 12 بود رسیدیم کرمانشاه ، پدر یکی از بچه ها که اهل کرمانشاه بود دعوت کرده بود بریم خونه شون برا شام . رفتیم جاتون خالی . 2 تا اتوبوس خراب شدیم سر بنده خدا . دمشون گرم عجب پذیرایی کردن . قورمه سبزی ، میوه ، دوغ ، چای و... خلاصه هرچی صواب بود جمع کردن . خیلی پولدار نبودن ولی اعتقاداتشون محکم بود . زائر امام حسین علیه السلام براشون عزیز بود . کاش ماهم از این کارا یاد بگیریم و همش حساب دو دو تا چار تا نکنیم . حدود یه ساعت اونجا بودیم و بعد حرکت بسمت مرز . صبح حدود ساعت 7 مرز مهران پیاده شدیم . پشت مرز خیلی اذیت شدیم ، هم مرز ایران ، هم عراق ، هم رفت ، هم برگشت . بخاطر همین اصلا تعریف نمیکنم و ازش میگذرم . ساعت 6 و نیم شب حدودا خلاص شدیم !! حالا ما توی خاک عراقیم و گذرنامه هم مهر خروج از ایران خورده ، هم ورود به عراق ...
پایان قسمت اوّل
کلمات کلیدی :