میزبانی از شهر بدره
از مرز که رد شدیم ، همونجا نمازو خوندیم و رفتیم که ماشین پیدا کنیم برای نجف ، یهو یه مرد میانسال عرب اومد و گفت بیایید امشب بریم خونه من ، شام بخورید استراحت کنید صبح برید نجف . اگه الآن برید نجف هم کرایه گرونتره هم نجف جایی برا خواب ندارید . ما هم که حالا دیگه از 80 نفر فقط 17 تا با هم بودیم مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم پیشنهادشو قبول کنیم . ولی 2 تا از بچه ها گم شده بودن ، حدود نیم ساعت دنبالشون میگشتم ، گلوم گرفت انقدر داد زدم ، توی همین حال یهو یکی دیگه از بچه هارو دیدم و بهش گفتم بیا با ما بریم اونم قبول کرد ، بعد از چند دقیقه اون 2 تای دیگه هم اومدن ، رفته بودن شام بگیرن !!! خلاصه دنبال اون بنده خدا راه افتادیم که بریم سوار ماشین بشیم . حالا که رسیدیم به ماشین دیدیم به به ... حاجی تریلی داره !! رفتیم توی کانتینر عقب تریلی نشستیم . صاحب ماشین اومد به من و یکی دیگه از بچه ها گفت که برید بازم برام مهمون پیدا کنید . ما هم رفتیم و شروع کردیم به تبلیغ کردن . خلاصه 17 تا مابودیم ، 13 تا اصفهانی و حدود 20 نفر دیگه عقب کانتینر . تریلی حرکت کرد ، توی این چاله چوله ها عجب تکونی میخورد ولی من خیلی خوشم میومد ، حاضر بودم تا خود نجف با همین ماشین برم . با وجود این تکون خوردنای شدید تقریبا همه بچه ها از خستگی خوابشون برد . یهو ماشین جلو یه خونه وایساد و ملت شروع کردن به پیاده شدن ، نوبت به ما که رسید یهو صاحب ماشین اومد داد زد دیگه بسه ، کسی پیاده نشه . تازه فهمیدیم اینجا خونه خودش نیست ، برا کس دیگه مهمون اورده بود ، گفت بقیه پیاده نشن دیگه ، بریم خونه خودم . ما و اون 13 تا اصفهانی موندیم . دوباره ماشین حرکت کرد . یه مقدار که رفتیم رسیدیم خونه بنده خدا . چن تا اتاق وسط بیابون . انگار روستا بود . توی شهر " بدره " عراق . همه 30 نفر رفتیم توی یه اتاق . یه اتاق خیلی ساده با دیوارای سیمانی . اول برامون آب آورد . بعد سیگار تعارف کرد به همه ! بعد چای آورد . به به ، اولین چای پررنگ عراقی توی این سرما خیلی میچسبه . در نهایت هم شام . چلو گوشت . جاتون خالی . چقدر اصرار میکرد که زیاد بخوریم . بعد از شام و بعد از اینکه حسابی دور بخاری برقی گرم شدیم یه تعدادمون رفتیم یه اتاق دیگه که بخوابیم . راسی یادم رفت بگم ، اولش که وارد اتاق شدیم خیلی سرد بود . یکی از این میزبانان یه عبای پشمی قشنگ و گرم داشت انداخت روی دوش من که گرم بشم . نمیدونم چرا از بین این همه آدم منو انتخاب کرد!!!
خلاصه رفتیم که بخوابیم ، کلی پتو و متکا آورد . موبایلمو زدم به شارژ و دیگه چیزی نفهمیدم . انقدر خسته بودیم که همه فوری خوابمون برد ...
پایان قسمت دوم
کلمات کلیدی :